کلیشه‌های خاص من

برای بقیه کلیشه باشه برای خودم تجربه و خاطره است

کلیشه‌های خاص من

برای بقیه کلیشه باشه برای خودم تجربه و خاطره است

  • ۰
  • ۰

وقت نمایش نرسیده

به خودم میگم هنوز وقت نمایش نشده!


پیانیست برای اجرای روی صحنه اش جلوی جمعیتی که میان تا کارشو ببینن تمرین میکنه. مثل تو که تو زندگیت تمرین میکنی خودتو بهتر و بهتر و بهتر کنی...  مطالعه میکنی، بر ایمپالس های لحظه ایت مثل عصبانیت هایی که میتونه منجر به کار شتابزده ای بشه غلبه میکنی، یاد میگیری صبور باشی، یاد میگیری دقیق گوش بدی، یاد میگیری مهربون باشی، خودخواهیتو بندازی دور، سخاوتمند شی، زبان جدید یاد میگیری، فرهنگ های دیگه رو میبینی، با آدمای جدید آشنا میشی، فکر ها رو میشناسی و مطالعه شون کنی، علم کسب کنی، عاقل شی، آگاه باشی، زبل و تیز باشی، دانشمند شی! و برای همه ی بهتر و بهتر شدن ها حاه طلب باشی!


پیانیست فرضی ما هر روز که میرسه یه انتخاب پیش روشه! امروز اجرا کنم یا هنوز تمرین نیاز دارم؟

Do you really believe it is the show time  ؟؟


ما هم همینیم! من به خودم هر روز میگم هنوز وقت نمایش نشده!


شاید تا 10 سال همینو به خودم بگم! هیچ بعید نیست. من انتظارم از خودم برای زمان نمایش بالاست! آدمای شوآف، آدمای نمایشی سطحی بنظر من آدمایی ان که انتظارشون از خودشون پایینه که به این زودی وقت نمایش براشون رسیده! من خیلی کار دارم. هنوز وقت نمایش نشده! خیلی تمرین میبره، خیلی مونده تا شو! اما شوی بی ریای خوبی میشه:))

مهم اینه تو به چیزی کمتر از اینکه هدفت کمال آدمی باشه راضی نشی. رضایتمندی های حاصل از مشاهده شدن توسط آدینس پوچ مجازی و واقعی و تشویق و تحسینشون راضیت نکنه.

نمیدونم تا کی، اما حالا حالا ها من هر روز به خودم همینو میگم! هنوز وقت نمایش نرسیده!

  • زهرا آرام
  • ۰
  • ۰

میتونم احمق باشم و هنوز دوستم داشته باشی؟

چرا انقدر از اینکه دوستم داشته باشی درحالیکه احمق یا بی فکرم میترسم؟

تصویری که من از تصویری که تو از من داری دارم، برام مهمه و خنگ یا بی فکر یا احمق یا ضعیف یا بی عرضه رو در اون برنمی تابم.


بر نمی تابم تو چنین زنی رو دوست داشته باشی، حتی اگه اون زن منم.


منو باهوش بدون چون هستم! منو باحواس و بادقت بدون چون حتی اگه گاهی نباشم(که گاهی نیستم) میخوام باشم تا تو منو همراه با اون ویژگیم دوست داشته باشی!  منو قوی بدون چون میشم تا عاشق من ِ قوی و باعرضه باشی نه آدم ضعیف بی دست و پایی که ظاهر منو داره! 

  • زهرا آرام
  • ۰
  • ۰

you wonder if you saw their soul

you never will

you try to be away from this

my love

you wanna be a part of the sun


دیدی روحشو؟ مثل کف دستت؟ میشناسی پیچ و خماشو؟ نه.

تا حالا تو دریا شنا کردی؟ خودتو رها کنی بدی به دست موج؟ که تو نه، موج ببرتت.

تا حالا روح خودتو دادی دست موج؟ تا حالا کسی روحتو شناحته، تا حالا کسی وقف کرده خودش رو به شناخت جزئیات درون تو؟ تا حالا کسی خواسته که روح تو رو دریابه؟ هم مسیرش شه، ببرتت؟


تا حالا انقدر گشودی روحت رو برای کسی تا روحتون یکی شه؟


دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخت میگویم

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام


کاش ریشه هایم را ...

  • زهرا آرام
  • ۰
  • ۰

تناسب

در تو هیچ نشانی از من نیست

و در من هیچ نشانی از خودم


  • زهرا آرام
  • ۰
  • ۰

هردوان من

من دو جور شخصیت متمایز و کاملا متضاد دارم.


یک شخصیتم دختری بسیار رویایی، سرشار از خیال و عاطفه و لطافت، دختری که رویاهاش رو هرگز رها نمیکنه، به همه دوست داره لبخند بزنه، همه رو دوست داره حتی اگه ...، دختری که هیچ اگه ای براش مطرح نیست، انسان براش مایه ستایش و عشق و شگفتیه؛ مثل موسیقی زلال پیانو و مثل آب، با خودش و دنیا راحته، ساده است، بی شیله پیله


یک شخصیتم اما، هبوط کرده از این بهشت، گام برمیداره تو جهان سفت و سخت و صلب و پیچیده، در جهان ریاضیات و حساب‌وکتاب و عمل و عکس‌العمل و سیاست و فکر فردا و دانش قدرت است و گرگ‌های دندان‌تیزکرده و مستقل باش و محکم باش و قوی باش و خودت قهرمان زندگیتی و وا نده و تیز باش و حواست به همه‌چی باشه و تصمیم عاقلانه رو بگیر و لوس نباش و هر اتفاقی افتاد جمع کن خودتو


من هردوی اینها رو خدا میدونه چندساله که زندگی میکنم و خیلی دقیق و به‌موقع سویچ میکنم بین این و آن.

روزها دومی‌ام، حساب و کتاب و چرتکه به دست.

شب‌ها، یا در آغوش تو، یا در اندیشه فرداهام، یا غرق در یک کتاب، یا در اندوه، یا در عشق، یا در حسرت و هر حس دیگر، دیگری.


من نی همینم و نه آن، من هردوانم هردوان

  • زهرا آرام
  • ۰
  • ۰

اولین پست

وبلاگ‌نویسی برای من همیشه بخش تقریبا ثابتی از زندگی نوجوانیم و بعد از اون بوده. تعداد وبلاگ‌هایی که از 13 سالگی به بعد داشته‌ام و توشون نوشتم به قدری زیاده که گاهی بعضی‌هاش فراموشم میشه. همیشه از بچگی دوست داشتم بنویسم. از خاطرات روزانه گرفته تا انواع متون ادبی، شعر، داستان، شرح احساساتم و غیره. این کار رو هم از سال‌های دبستان شروع کردم. شعر حتی وقتی دوم سوم دبستان بودم، داستان، شرح ماوقع روزهای نوجوانی، احساساتم نسبت به وقایع، گاهی در قالب شعر، گاهی دردودل با کاغذ...  اما یه مانعی وجود داشت در مقابل آزادانه نوشتن من، و اون احتمال خونده شدن نوشته‌هام توسط اعضای خانواده بود. شاید بزرگترین ترس من تو اون سنین ترس از خونده شدن و به عبارتی لو رفتن عواطف و احساساتم پیش خانواده بود! همین مسئله باعث شد من شروع کنم به نوشتن خاطرات روزانه‌ام در یک فایل word که روش پسورد گذاشته بودم. خاطرات روزانه‌ام رو، که گاهی بیشتر از دو خط رو شامل نمیشد، در اون فایل word مینوشتم؛ و مابقی نوشته‌هام مثل دردودل و شرح احساساتم رو در وبلاگ‌هام.


مهمترین وبلاگم که خصوصی‌ترین احساسات دوران دانشگاهم رو دربرمیگرفت پاک کردم! مطالبی که 3 4 سال مهم جوانی من رو پوشش میداد. 


الان مدت زیادی هست که دست به نوشتن نمیبرم. دستم به نوشتن تنبل شده. بلاخره هر باریکه ذوقی هم که داشته باشی اگر مدت طولانی به کارش نبری به خواب میره و بیدار کردنش کمی زمان میبره. 


بهرحال بنظر میرسه بدون نوشتن، زندگیم از خیلی چیزها محرومه، از جمله یک جور نظم و آرامش ذهنی که فقط نوشتن آنچه در ذهن شلوغم میگذره میتونه ایجاد کنه. از طرفی هنوزم بهترین راه نوشتن آزادانه روزمرگی‌ها و احساسات و تجربیاتم رو بدون نگرانی از خونده شدن ناخواسته‌ی اونا وبلاگ‌نویسی میدونم. 


بنابراین همین! :)  به خودم تبریک میگم که باز هم میتونم راحت بنویسم.

  • زهرا آرام