وبلاگنویسی برای من همیشه بخش تقریبا ثابتی از زندگی نوجوانیم و بعد از اون بوده. تعداد وبلاگهایی که از 13 سالگی به بعد داشتهام و توشون نوشتم به قدری زیاده که گاهی بعضیهاش فراموشم میشه. همیشه از بچگی دوست داشتم بنویسم. از خاطرات روزانه گرفته تا انواع متون ادبی، شعر، داستان، شرح احساساتم و غیره. این کار رو هم از سالهای دبستان شروع کردم. شعر حتی وقتی دوم سوم دبستان بودم، داستان، شرح ماوقع روزهای نوجوانی، احساساتم نسبت به وقایع، گاهی در قالب شعر، گاهی دردودل با کاغذ... اما یه مانعی وجود داشت در مقابل آزادانه نوشتن من، و اون احتمال خونده شدن نوشتههام توسط اعضای خانواده بود. شاید بزرگترین ترس من تو اون سنین ترس از خونده شدن و به عبارتی لو رفتن عواطف و احساساتم پیش خانواده بود! همین مسئله باعث شد من شروع کنم به نوشتن خاطرات روزانهام در یک فایل word که روش پسورد گذاشته بودم. خاطرات روزانهام رو، که گاهی بیشتر از دو خط رو شامل نمیشد، در اون فایل word مینوشتم؛ و مابقی نوشتههام مثل دردودل و شرح احساساتم رو در وبلاگهام.
مهمترین وبلاگم که خصوصیترین احساسات دوران دانشگاهم رو دربرمیگرفت پاک کردم! مطالبی که 3 4 سال مهم جوانی من رو پوشش میداد.
الان مدت زیادی هست که دست به نوشتن نمیبرم. دستم به نوشتن تنبل شده. بلاخره هر باریکه ذوقی هم که داشته باشی اگر مدت طولانی به کارش نبری به خواب میره و بیدار کردنش کمی زمان میبره.
بهرحال بنظر میرسه بدون نوشتن، زندگیم از خیلی چیزها محرومه، از جمله یک جور نظم و آرامش ذهنی که فقط نوشتن آنچه در ذهن شلوغم میگذره میتونه ایجاد کنه. از طرفی هنوزم بهترین راه نوشتن آزادانه روزمرگیها و احساسات و تجربیاتم رو بدون نگرانی از خونده شدن ناخواستهی اونا وبلاگنویسی میدونم.
بنابراین همین! :) به خودم تبریک میگم که باز هم میتونم راحت بنویسم.
- ۹۶/۰۳/۱۱